خاطرات


زنـده کــردن خاطرات بــایــگــانـی شـده ؛
مـثـل پـاک کــردن گــرد و غـبــار از رو آیـنـه س . . .
هــرچـقـد بـیـشـتــر پــاک مـیـکـنـی ،
تـصـویـر واضـح تــر مـیـشـه . . .
بیـشـتــر مـیـبـیـنـی ؛
بـیـشـتــر زجــر مـیـکـشـی

دست‌هابم

«دست‌هابم را در باغچه می‌کارم /سبزخواهم شد می‌دانم میدانم// و پرستوها در گودی انگشتان جوهری‌ام تخم خواهند گذاشت// گوشواری به دو گوشم می‌آویزم از دو گیلاس سرخ همزاد و به ناخن‌هایم برگ گل کوکب می‌چسبانم»

پناهنده

صدور هیچ گذرنامه و ویزایی لازم نیست ، وقتی به خدا “پناهنده” می شوید . .

من هستم و خدا ...

هوا چقدر خوب و دو نفره ست ...

من هستم و خدا ...

و در جاده ی زندگی ، صورتم مهمان نسیمی که معطر شده از امید ...

به خودم میگم : هیچ چیز ارزش این رو نداره که دستم رو از دستان مهربون خدا بکشم بیرون و بگذارم تو دست غیر خدا ...

راستی اونکه دستان مهربان خدا رو  به غیر او فروخت غیر از افسوس چه چیزی رو بدست آورد ؟

جملات زیبا گیله مرد

جملات زیبا گیله مرد


در زندگی نه هدفی دارم نه مسیری، نه منظوری و نه حتی معنایی
اما شادم و این نشان می دهد که یک جای کار ایراد دارد . . .
(چارلز شولز)


کاش می دانستی

کاش می دانستی که ما را مجال آن نیست که

روزهای رفته را از سر گیریم

و لحظه های بی بازگشت را تمنا کنیم

کاش می دانستی فردا چه اندازه دیر است برای زیستن

و چه اندازه زود برای مردن

کاش می دانستی یک آلاله را ، فرصت یک ستاره نیست

و به ناگاه بسته خواهد شد پنجره های دیدار در اجبار تقدیر

کاش می دانستی ......................
.
" یا حـق "

کربلا

 

 

7timcnmi9365emxi4w10.jpg

می­خوام برم به کربلا دعا کنم

می­خوام حسین خوبمو صدا کنم

این دلمو راهی کربلا کنم

ناله کنم من جونمو فدا کنم

می­خوام برم به کربلا داد بزنم

از ته دل می­خوام که فریاد بزنم

داد بزنم حسینمو صدا کنم

گریه کنم ز دل خدا خدا کنم

اونجا کنار قبر مولا بشینم

شاید که من آقا حسینو ببینم

می گم آقاجون دردمو دوا بکن

جون علی حاجتمو روا بکن

می­خوام برم به کربلای پربلا

می­خوام برم پیش حسین سرجدا

میگم آقاجون که دلم تنگه برات

مثل همیشه دل من کرده هوات

پر می زنه دلم به شوق کربلا

کی میشه من بیام به پابوست آقا

آقاجون ترو به جون اکبرت

جون زینب جون زهرا مادرت

آقاجون قسم به دشت نینوا

جون عباس قشنگت به خدا

آقاجون به حرمت رقیه ات

آقاجون به اصغر ششماهه ات

آخرش منو ببر به کربلا    

این دل تنگ منو نشکن آقا

می دونی من عاشق کربلاتم

عاشق اون خوبی و اون صفاتم

آقاجون اگرچه من شرمنده ام

منو کربلا ببر تا زنده ام

آقاجون بی کربلات من می میرم

می دونی به عشق تو من اسیرم

واسه دیدن تو هستم دیوونه

آرزو نذار تو قلبم بمونه

جونمو بگیر ولی امون بده

کربلا رو تو به من نشون بده

آقاجون کرببلات دوای من

خاک اون مرهمه و شفای من

اگه من راهی کربلا بشم

از همه غمها دگر «رها» میشم 

کوچه

بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه که بودم.

 

در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید

باغ صد خاطره خندید،

عطر صد خاطره پیچید:

 

یادم آم که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.

من همه، محو تماشای نگاهت.

 

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشة ماه فروریخته در آب

شاخه‌ها  دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

 

یادم آید، تو به من گفتی:

-        ” از این عشق حذر کن!

لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن،

آب، آیینة عشق گذران است،

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،

باش فردا، که دلت با دگران است!

تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!

 

با تو گفتم:‌” حذر از عشق!؟ - ندانم

سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،

نتوانم!

 

روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،

چون کبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم ...“

خاطرات

باز در چهره خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت
باز من ماندم و یک مشت هوس
باز من ماندم و یک مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
که ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود
یاد آن شب که ترا دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق
یاد آن بوسه که هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
یاد آن خنده بیرنگ و خموش
که سراپای وجودم را سوخت
رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده اشک
حسرتی یخ زده در خنده سرد
آه اگر باز بسویم آیی
دیگر از کف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فکند بر جانت

در دست‏رس نیست............

در دست‏رس نیست

دست‏هایت

و دست من نمی‏رسد

به رسیدن

به دست‏هایت

در دست‏رس نیستی

و دست‏هایم

نمی‏رسد

به آن سوی سیم

که برسد

دستم به دست‏هایت

در دست‏رس نیست

هیچ دستی

این روزها...

و من

نمی‏رسم

به هیچ دوردستی...



***


دور نرو

بیا کنار دلم

من غیر از این‏ها که می‏نویسم

نوازش هم بلدم