احتیاط کن

مثل فرشته ها شده ای احتیاط کن

زیبا و با صفا شده ای احتیاط کن

درهای بی قراری پروانه بسته نیست

ای غنچه ای که واشده ای احتیاط کن

دیدم کسی که رد تو در باد می گرفت

در باد اگر رها شده ای احتیاط کن

از حالت نگاه تو احساس می شود

با عشق آشنا شده ای احتیاط کن

می ترسم از چشم بد این حسود ها

تفسیر رنگ ها شده ای احتیاط کن

وقتی طلوع می کنی از پشت پنجره

قابی پر از بلا شده ای احتیاط کن

چندیست من عاشق این زندگی شدم

حالا که جان ما شده ای احتیاط کن

وای از این تنهایی

من به آمار زمین مشکوکم تو چطــــــــــور؟

اگر این سطح پر از آدمهاســـــــــــــــــــــت

پس چرا این همه دلها تنهاســـــــــــــــت؟

بیخودی می گویند هیچ کس تنها نیست

چه کسی تنهانیست؟ همه از هم دورند

همه در جمع ولی تنهاینـــــــــــــــــــــــــــــد

من که در تردیدم تو چطور؟

نکند هیچکسی اینجا نیســـــــــــــــــــــــــت

گفته بود آن شاعر :

هر که خود تربیت خود نکند حیوان است

آدم آنست که او را پدر ومادر نیســـــــــت

من به آمار،به این جمــــــــــــــــــــــــــــع

و به این سطح  که گویند پر  از آدمهاست

مشکوکم   

نکند هیچکسی اینجا نیســــــــــــــــــــت

من به آمار زمین مشکوکــــــــــــــــــــم

چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟

من که می گویم نیست

گر که هست دلش از کثرت غم فرســـــــوده ست

یا که رنجور و غریــــــــــــــــب

خسته ومانده ودر مانده براه

پای در بند و اســـــــــــــــــــیر

سرنگون مانده به چــــــــــاه

خسته وچشــــــــــــم به راه

تا که یک آدم از آنچا برسد

همه آن جا هستــــــــــند

هیچکس آن جا نیست 

وای از تنـــــــــــــــــــــــــها یی

همه آن جا هستـــــــــــــــند

هیج کس آنجا نیســـــــت

هیچکس با او نیســـــــــت

هیچکس هیچکـــــــــــــس

من به آمار زمین مشکوکم

من به آمار زمین مشکوک

چه عجب چیزی گفت

چه شکر حرفی زد

گفت:من تنهایم 

هیچکس اینجا نیست

گفت:اگر اشک به دادم نرسد می شکنم

اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم

بر لب کلبه ی محصور وجود

من در این خلوت خاموش سکوت

اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم

اگر از هجر تو آهی نکشم

 اندر این تنهایی

به خدا می شکنم به خدا می شکنم

من به آمار زمین شک دارم

چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟

امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن

ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته    

از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته 

یک سینه غرق مستی دارد هوای باران

از این خراب رسوا امشب دلم گرفته

امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن

شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته

خون دل شکسته بر دیدگان تشنه

باید شود هویدا امشب دلم گرفته

ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو

پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته

گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است

فردا به چشم اما امشب دلم گرفته

شعری بسیار زیبا از استاد شهریار

ز تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

                                                       رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

                                                       تو بمان و دگران وای به حال دگران

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند

                                                      هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

میروم تا که به صاحبنظری بازرسم

                                                     محرم ما نبود دیده کوته نظران

دل چون آینه اهل صفا می شکنند

                                                     که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در زلف شکن در شکنت

                                                     یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران

گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود

                                                     لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا

                                                     ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن

                                                     کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و دربدری

                                                    شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

 

یوسف گمگشته شهریار

یا رب آن یوسف گم گشته به من بازرسان

تا طربخانه کنی بیت حزن بازرسان

ای خدایی که به یعقوب رساندی یوسف

این زمان یوسف من نیز به من بازرسان

رونقی بی گل خندان به چمن بازنماند

یارب آن نوگل خندان به چمن بازرسان

از غم غربتش آزرده خدایا مپسند

آن سفرکرده ما را به وطن بازرسان

ای صبا گر به پریشانی من بخشائی

تاری از طره آن عهدشکن بازرسان

شهریار این در شهوار به در بار امیر

تا فشاند فلکت عقد پرن بازرسان

با روح صبا

ای صبا با توچه گفتند که خاموش شدی

چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی

تو که آتشکده عشق و محبت بودی

چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی

به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را

که خود از رقت آن بیخود و بی هوش شدی

تو به صد نغمه زبان بودی و دلها همه گوش

چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی

خلق را گر چه وفا نیست و لیکن گل من

نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی

تا ابد خاطر ما خونی و رنگین از تست

تو هم آمیخته با خون سیاوش شدی

ناز می کرد به پیراهن نازک تن تو

نازنینا چه خبر شد که کفن پوش شدی

چنگی معبد گردون شوی ای رشگ ملک

که به ناهید فلک همسر و همدوش شدی

شمع شبهای سیه بودی و لبخند زنان

با نسیم دم اسحار هم آغوش شدی

شب مگر حور بهشتیت به بالین آمد

که تواش شیفته زلف و بناگوش شدی

باز در خواب شب دوش ترا می دیدم

وای بر من که توام خواب شب دوش شدی

ای مزاری که صبا خفته به زیر سنگت

به چه گنجینه اسرار که سرپوش شدی

ای سرشگ اینهمه لبریز شدن آن تو نیت

آتشی بود در این سینه که در جوش شدی

شهریارا به جگر نیش زند تشنگیم

که چرا دور از آن چشمه پرنوش شدی

 

 

یاد شهیار(استاد شهریار)

آشنایی استاد با موسیقی

کار گل زار شود گر تو به گلزار آئی

نرخ یوسف شکند چون تو به بازار آئی

ماه در ابر رود چون تو برآئی لب بام

گل کم از خار شود چون تو به گلزار آئی

شانه زد زلف جوانان چمن باد بهار

تا تو پیرانه سر ای دل به سر کار آئی

ای بت لشگری ای شاه من و ماه سپاه

سپر انداخته ام هرچه به پیکار آئی

روز روشن به خود از عشق تو کردم شب تار

به امیدی که توام شمع شب تار آئی

چشم دارم که تو با نرگس خواب آلوده

در دل شب به سراغ من بیدار آئی

مرده ها زنده کنی گر به صلیب سر زلف

عیسی من به دم مسجد سردار آئی

عمری از جان بپرستم شب بیماری را

گر تو یک شب به پرستاری بیمار آئی

ای که اندیشه ات از حال گرفتاران نیست

باری اندیشه از آن کن که گرفتار آئی

با چنین دلکشی ای خاطره یار قدیم

حیفم آید که تو در خاطر اغیار آئی

لاله از خاک جوانان بدرآمد که تو هم

شهریارا به سر تربت شهیار آیی



یاد جوانی

 پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند

همتم تا می رود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی می کند

بلبلی در سینه مینالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گل فشانی می کند

ما به داغ عشق بازی ها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند

نای ما خامش ولی این زهره ی شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی می کند

گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی می کند

سالها شد رفته دمسازم ز دست، اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی می کند

با همه نسیان تو گویی از پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند

بی ثمر هرساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران می رسد با من خزانی می کند

طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند

می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی می کند

شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ورنه قاضی در قضا نامهربانی می کند

                                                                                  شهریار

سخنان تاریخی بابک خرمدین هنگامیکه اعراب دست و پایش را بریدند.

 تو ای معتصم، خیال مکن که با کشتن من فریاد استقلال طلبی ایرانیان را خاموش خواهی کرد . نه ! این حماقت است اگر فکر کنی چون افشین وطن فروش را با زر خریده ای میتوانی ایرانیان را اسیر کنی . من مبارزه ای را آغاز کرده ام که ادامه خواهد داشت. من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود . تو اکنون که مرا تکه تکه میکنی هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ایران ظهور خواهد کرد و قدرت پوشالی شما پاسداران جهل و ستم را از میان بر خواهد داشت ! این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را تحمل نخواهد کرد.
من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد . من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که جلاد تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز میکند صدها ایرانی با خون بجوش آمده آماده طغیان هستند. مازیار هنوز مبارزه میکند و صدها بابک و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه برخیزند و میهن گرامی را از دست متجاوزان و یوغ اعراب بدوی و مردم فریب برهانند . اما تو ای افشین . . . در انتظار روزی باش که همین معتصمی را که امروز مانند سگانی در برابرش زانو میزنی و وطن ات را برای او فروختی در همین تالار و روی همین سفره سرت را از بدن جدا کند .

مردی که به مادر خود ( میهن ) خیانت کند در نزد دیگران قربی نخواهد داشت و هیچکس به فرد خود فروخته اعتماد نخواهد کرد . و بدین سان نخست دست چپ بابک بریده شد و سپس دست راست او و بعد پاهایش و در نهایت دو خنجر در میان دنده هایش فرو رفت و آخرین سخنی که بابک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود:
پاینده ایران
روز اعدام بابک خرمدین و تکه تکه کردن بدنش در تاریخ 2 صفر سال 223 هجری قمری انجام گرفت که مسعودی در کتاب مشهور مروج الذهب این تاریخ را برای ایرانیان بسیار مهم دانسته است. اعدام بابک چنان واقعه‌ی مهمی تلقی شد که محل اعدامش تا چند قرن دیگر بنام خشبه‌ی بابک  یعنی چوبه‌ی دار بابک در شهرِ سامرا که در زمان اعدام بابک پایتخت دولت عباسی بود شهرت همگانی داشت و یکی از نقاط مهم و دیدنی شهر تلقی میشد . برادر بابک یعنی آذین را نیز خلیفه به بغداد فرستاد و به نایبش در بغداد دستور نوشت که او را مثل بابک اعدام کند. طبری مینویسد که وقتی دژخیمْ دستها و پاهای برادر بابک را می‌بُرید، او نه واکنشی از خودش بروز میداد و نه فریادی برمی‌آورد. جسد این مرد را نیز در بغداد بردار کردند . بدین ترتیب کار بابک پس از ٢٢ سال پیروزی پی‌درپی و وارد آوردن شش شکست بزرگ بر شش‌تا از بهترین فرماندهان ارتش عباسی، و پس از امیدهای فراوانی که روستائیان ایران به او بسته بودند، با توطئه‌ی نماینده‌ی عیسا مسیح و یک شاهزاده خائن به پایان رسید  

مختصری از زندگینامه شیخ محمد خیابانی

قیام شیخ محمد خیابانی

روز ۱۷ فروردین ۱۲۹۹ قیام مسلحانه شیخ محمد خیابانی علیه دولت وثوق الدوله در تبریز آغاز شد . شیخ محمد خیابانی از جمله مبارزینی بود که در سالهای پایانی حکومت قاجار در نقاط مختلف کشور به مقابله با استعمار و استبداد پرداخت. خیابانی در 1256 ش. در خامنه ـ‌از توابع تبریزـ متولد شد. او پس از چند سال کار و تحصیل مقدماتی در روسیه که محل اقامت پدرش بود به تبریز بازگشت و به تحصیل علوم دینی پرداخت. وی علاوه بر فقه و اصول، ادبیات ـ عرب را فرا گرفت و به کسوت روحانیت درآمد. مدتی امام جماعت مسجد جامع تبریز شد و سپس به دوره دوم مجلس شورای ملی که در آبان 1288 آغاز به کار کرد، راه یافت. هنگام اولتیماتوم روسیه تزاری برای بیرون راندن مستشاران خارجی و ادامه اقامت مستشاران روسی در ایران که با موافقت احمد شاه رو به رو شد و به تعطیلی مجلس دوم انجامید، شیخ محمد خیابانی به مبارزه علیه حضور استعماری بیگانگان ادامه داد. او طی نطق‌های پرشوری در مجلس، نمایندگان را از تسلیم شدن در برابر روسها برحذر داشت. پس از تعطیلی مجلس دوم به تبریز بازگشت و مبارزات سیاسی خود را سازمان تازه‌ای بخشید.
مهمترین بخش این مبارزات، قیام وی در برابر پیمان 1919 وثوق‌‌الدوله بود.
پس از پایان جنگ جهانی اول که با تخلیه مناطق شمالی ایران از نیروهای روس همراه بود، دولت انگلیس ـ رقیب دیرینه روس‌ـ به بهانه‌های مختلف، از جمله مبارزه با یکی از دولت‌های متحدین (عثمانی) یا مبارزه با نفوذ بلشویسم به ایران، به تقویت روز‌ افزون نیروهای خود در ایران پرداخت و برای تسلط بیشتر و بسط و نفوذ سیاسی و اقتصادی خود دولت وثوق‌‌الدوله را برای انعقاد قراردادهای گوناگون تحت فشار قرار داد. یکی از پیمانهای استعماری دربار لندن که موجب افزایش قابل ملاحظه سلطه سیاسی انگلیسی‌ها در ایران شد، پیمان موسوم به «قرارداد 1919» بود. به موجب این قرارداد که در مرداد 1298 با دولت وثوق‌الدوله منعقد شد، امتیاز راه‌آهن و راههای شوسه در سراسر کشور به انگلیس واگذار شد و ارتش و دستگاه مالیه ایران زیر نظر مستشاران سیاسی و اقتصادی بریتانیا قرار گرفت. کابینه وثوق‌الدوله به دنبال تحمیل این قرارداد ننگین با موج مخالفت‌های عمومی و اعتصابات صنفی و کارگری در کشور سقوط کرد. روحانیون مبارز از جمله شیخ محمد خیابانی و سید حسن مدرس در جریان مخالفت‌ها و اعتراضات عمومی مردم علیه پیمان 1919، به وثوق‌الدوله که عاقد این پیمان بود، به شدت اعتراض کردند.
این افشاگری‌ها به شناخت بیشتر مردم از ماهیت اهداف بیگانگان در ایران انجامید. شیخ محمد خیابانی در آستانه انتخابات دوره چهارم مجلس، مردم را از رأی دادن به سیاسیون وابسته به انگلیس یا روسیه برحذر داشت. او قرارداد 1919 را مضر به حال مملکت و ناقض حاکمیت ملی و استقلال ایران خواند و در تهران با وعظ، خطابه و نگارش مقاله به تشریح ابعاد خطرناک این پیمان پرداخت. او برای واداشتن وثوق‌الدوله به لغو معاهده، در بهار 1299ش. به مبارزه مسلحانه روی آورد و در روزهای میانی فروردین همان سال در برنامه‌ای از پیش طراحی شده، تمامی ادارات و مراکز دولتی تبریز را تصرف کرد. وی با گسترش این قیام به دیگر شهرهای آذربایجان، توانست، این خطه را از حاکمیت دولت وثوق‌الدوله خارج سازد.
در کشاکش قیام شیخ محمد خیابانی، دولت وثوق‌الدوله سقوط کرد و کابینه مشیرالدوله زمام امور را به دست گرفت. مشیرالدوله برای پایان دادن به قیام خیابانی، مخبرالسلطنه حاکم تبریز را مأمور فرو نشاندن این قیام کرد. مخبرالسلطنه پس از چند دوره مذاکره بی‌حاصل با شیخ محمد خیابانی، سرانجام به کمک قوای قزاق عملیات نظامی بزرگی را علیه نیروهای وفادار به خیابانی به راه انداخت. در جریان این نبرد نیروهای شیخ سرکوب شده و شیخ محمدخیابانی نیز در 22 شهریور 1299 به شهادت رسید.
دولت مشیرالدوله از بیم عکس‌العمل مردم قتل خیابانی را تا مدتها «خودکشی» اعلام کرد، اما این ترفند، بی حاصل بود به طوری که مشیرا‌الدوله و مخبرالسلطنه که هر دو در مجلس چهارم وکیل بودند، نزد بسیاری از نمایندگان به «قاتل» مشهور شده و روزنامه «طوفان» نیز در مقاله‌ای این دو را عامل قتل خیابانی و آشوبهای تبریز معرفی کرد
.