شهریار در آینه سخنوران و بزرگان


  ·   مهدی اخوان ثالث

 شیوه هندی تفننی است که در آن به یک حساب اصلاً محتوی مطرح نیست. اما باز هم آمدند، بعدها آدمهایی که در همین قالب غزل شور و حال و حرفی داشتند، فرض صفای اصفهانی یا حاج میرزا حبیب، بعد از آن ماجراهای غزل ظاهراً دیگر اینها نمی‌باید می‌رفتند سراغ این حرفها. اما اینها شور و شیدایی داشتند، آن شور و جنون را ریختند توی غزلشان. یک زندگی معنوی داشتند سواری زندگی عادی خودشان، شور حالی غریب در کارهایشان دیده می‌شد، نتیجة کار شد چندین غزل درخشان و عالی. البته چون پیمانه از لحاظ ظاهر کلام پر شده، بنابراین میزان بازدهی و زایندگی عمر شاعری مثلاً حاج میرزا حبیب یا صفای اصفهانی کم است، آن غزلهای پرشور و حال و درخشان آن قدها زیاد نیست. بنابراین درست است که پیمانه پر شده اما نه اینکه به کلی تمام شده و خالی شده، کس دیگری اگر بیاید و شوری داشته باشد و حالی، غزل می‌گوید. شهریار در غزلهایش این حال و شور غزلی را دارد یا عماد خودمان، سایه و بعضی دیگر، من جمله مشفق و پژمان گهگاه.

اگر آدمی باشد که چیز تازه‌ای داشته باشد، هنوز هم می‌تواند در این قالب بگوید. شهریار یا عباس فرات ممکن است هر دو غزل بگویند، ولی چقدر تفاوت است بین این دو؟ آن شهریار جوان پرشور عاشق بیدل فریادگر، و این (بدون اینکه خدای نکرده قصد بی‌احترامی داشته باشم) کسی که به قول خودش «عادت دارم که شبی یکی دو تا غزل بگویم» باز هم تکرار می‌کنم گناه، در قالبها نیست، در آدم‌هایی است که از این قالبها چگونه استفاده می‌کنند. امکانات غزل پر شده، برای آدم‌هایی که مطابق فرمول‌های قبلی و کهنه‌کار می‌کنند وگرنه اگر تو حرفی داشته باشی در همین قالب هم می‌زنی.

  ·   دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی

 غزلهای مهدی اخوان ثالث -که در ارغنون تمام نشده و به زمستان هم کشیده – بیشتر به تأثیر شیوه شهریار است که در آن روزگار نخستین جلد دیوانش به تازگی منتشر شده بود و برای جوانانی در سن و سال او تازگی داشت. خود نیز در پایان یکی از غزلهایش اشاره کرده است:

امید بنده ترکی غزلسراست که گوید: «نوشتم این غزل نغز با سواد دو دیده»

ادامه مطلب ...

نی محزون

امشب ای ماه به درد دل من تسکینی              آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
کاهش جان تو من دارم و من می‌دانم               که تو از دوری خورشید چها می‌بینی
تو هم ای بادیه پیمای محبت چو من                 سر راحت ننهادی به سر بالینی
هر شب از حسرت ماهی من و یکدامن اشگ     تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی
همه در چشمة مهتاب غم از دل شویند            امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
من مگر طالع خود در تو توانم دیدن                   که تام آینة بخت غبار آگینی
باغبان خار ندامت به جگر می‌کشند                 برو ای گل که سزاوار همان گلچینی
نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید                  که کند شکوه زهجران لب شیرینی
تو چنین خانه کن و دلشکن ای باد خزان            گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی
کی بر این کلبة طوفان‌زده سر خواهی زد          ای پرستو که پیام‌آور فرودینی
شهریارا اگر آئین محبت باشد                        جاودان زی که به دنیای بهشت آئینی