!عشق هرجا رو کند آنجا خوش است
گر به دریا افکند دریا خوش است
گر بسوزاند در آتش دلکش است
ای خوشا آن دل که در این آتش است
تا ببینی عشق را آیینه وار
آتشی از جان خاموشت برآر
هر چه می خواهی به دنیا بنگر
دشمنی از خود نداری سخت تر
عشق پیروزت کند بر خویشتن
عشق آتش می زند در ما و من
عشق را دریاب و خود را واگذار
تا بیابی جان نو خورشیدوار
عشق هستی زا و روح افزا بود
هر چه فرمان می دهد زیبا بود
خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن گر گذاردمان فلک حالی به حال خویشتن ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست عالمی داریم در کنج ملال خویشتن سایهی دولت همه ارزانی نودولتان من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن بر کمال نقص و در نقص کمال خویش بین گر به نقص دیگران دیدی کمال خویشتن کاسه گو آب حرامت کن به مخموران سبیل سفره پنهان میکند نان حلال خویشتن شمع بزم افروز را از خویشتن سوزی چه باک او جمال جمع جوید در زوال خویشتن خاطرم از ماجرای عمر بیحاصل گرفت پیش بینی کو کز او پرسم مل خویشتن آسمان گو از هلال ابرو چه میتابی که ما رخ نتابیم از مه ابر و هلال خویشتن همچو عمرم بی وفا بگذشت ما هم سالها عمر گو برچین بساط ماه و سال خویشتن شاعران مدحت سرای شهریارانند لیک شهریار ما غزلخوان غزال خویشتن |
زندگی شد من و یک سلسله ناکامیها
مستم از ساغر خون جگر آشامیها
بسکه با شاهد ناکامیم الفتها رفت
شادکامم دگر از الفت ناکامیها
بخت برگشتهی ما خیره سری آغازید
تا چه بازد دگرم تیره سرانجامیها
دیر جوشی تو در بوتهی هجرانم سوخت
ساختم اینهمه تا وارهم از نامیها
تا که نامی شدم از نام نبردم سودی
گر نمردم من و این گوشهی ناکامیها
نشود رام سر زلف دلآرامم دل
ای دل از کف ندهی دامن آرامیها
باده پیمودن و راز از خط ساقی خواندن
خرم از عیش نشابورم و خیامیها
شهریارا ورق از اشک ندامت میشوی
تا که نامت نبرد در افق نامیها
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی جیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام
نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام
شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر
پاداش ذلتی که به زندان کشیده ام
از سیل اشک شوق دو چشمم معاف دار
کز این دو چشمه آب فراوان کشیده ام
جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار
آخر غمت به دوش دل و جان کشیده ام
دیگر گذشته از سر و سامان من مپرس
من بی تو دست از این سرو سامان کشیده ام
تنها نه حسرتم غم هجران یار بود
از روزگار سفله دو چندان کشیده ام
بس در خیال هدیه فرستاده ام به تو
بی خوان و خانه حسرت مهمان کشیده ام
دور از تو ماه من همه غم ها به یکطرف
وین یکطرف که منت دونان کشیده ام
ای تا سحر به علت دندان نخفته شب
با من بگوی قصه که دندان کشیده ام
جز صورت تو نیست بر ایوان منظرم
افسوس نقش صورت ایوان کشیده ام
از سرکشی طبع بلند است شهریار
پای قناعتی که به دامان کشیده ام
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
با عقل آب عشق به یک جو نمیرود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بیغشم
باور مکن که طعنهی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچهی خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو میکشم
با تو همه ی رنگهای این سرزمین را آشنا می بینم.
با تو همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کنند .
با تو آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند.
با تو کوهها حامیان وفادار خاندان من اند.
با تو زمین ، گاهواره ای است که مرا در آغوش خود میخواباند.
ابر حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند.
و طنابِ گاهواره ام را مادرم ،
که در پسِ این کوهها همسایه ی ماست ،
در دستِ خویش دارد.
با تو دریا با من مهربانی میکند .
با تو سپیده ی هر صبح بر گونه ام بوسه میزند.
با تو نسیم ، هر لحظه گیسوانم را شانه میکند.
(با تو من با بهار می رویم.)
با تو من در عطر یاسها پخش میشوم.
با تو من در شیره ی هر نبات می جوشم.
با تو من در هر شکوفه می شکفم.
با تو من در طلوع، لبخند میزنم.
در هر تندر ، فریاد شوق می کشم.
در حلقوم مرغانِ عاشق می خوانم.
درغلغل چشمه ها می خندم.
در نای جویباران زمزمه میکنم .
با تو من در روح طبیعت پنهانم.
در رگ جاری ام . در نبض .
(با تو ، من بودن را ، زندگی را ، شوق را ، عشق را ، زیبایی را و
مهربانی پاک خداوندی را می نوشم.)
بی تو ، من ...
(دکترعلی شریعتی)
اذن وئر توی گئجه سی من ده سنه دایه گلیم
ال قاتاندا سنه مشاطه تماشایه گلیم
سن بو مهتاب گئجه سی سیره چیخان بیر سرو اول
اذن وئر من ده دالونجا سورونوب سایه گلیم
منه ده باخدین او شهلا گوزوله من قارا گون
جراتیم اولمادی بیر کلمه تمنایه گلیم
من جهنمده ده باش یاسدیقا قویسام سنیله
هئچ آییلمام کی دوروب جنت ماوایه گلیم
ننه قارنیندا دا سنله اکیز اولسایدیم اگر
ایسته مزدیم دوغولوب بیر ده بو دونیایه گلیم
سن یاتیب جنتی رویاده گورنده گئجه لر
منده جنتده قوش اوللام کی او رویایه گلیم
قیتلیغ ایللر یاغیشی تک قورویوب گوز یاشیمیز
کوی عشقونده گرک بیرده مصلایه گلیم
سنده صحرایه مارال لار کیمی بیر چیخ نولی کی-
منده بیر صیده چیخانلار کیمی صحرایه گلیم
آللاهوندان سن اگر قوخمیوب اولسان ترسا
قورخورام منده دؤنوب دین مسیحایه گلیم
شیخ صنعان کیمی دونقوز اوتاریب ایللرجه
سنی بیر گورمک ایچون معبد ترسایه گلیم
یوخ صنم! آنلامادیم، آنلامادیم حاشا من
بوراخیم مسجدیمی سنله کلیسایه گلیم!
گل چیخاق طور تجلایه سن اول جلوه طور
منده موسی کیمی اول طوره تجلایه گلیم
شیردیر((شهریار))ین شعری الینده شمشیر
کیم دیئر من بئله بیر شیریله دعوایه گلیم؟!
آذر 1353
باشقا بیر شئی ایسته مزدیم ( چیز دیگری نمی خواستم )
داها من اؤز الله هیمدان ( دیگر من از خدایم )
ائله بیر بهشت اولورسا ( اگر چنان بهشتی وجود داشته باشد )
قوجاغیندا بیر یاتایدیم ( در آغوشت می خوابیدم )
یئنیدن اوشاق اولورکن ( در حالی که دوباره کودکی می شدم )
سنیلن بیر آغلاشایدیم ( با تو می گریستم )
سنیلن قوجاقلاشایدیم ( دوباره بغلت می کردم )
بیرده من سنه چاتایدیم ( دوباره به تو می رسیدم )
بیر اوشاخلیغی تاپایدیم ( دوران کودکی را پیدا می کردم )
خان ننه آمان ، نولیدی ( خان ننه وای چه می شد ).........................ادامه مطالب
( سن ایله ن اوشاخلیق عهدین ) ( دوران کودکی را در کنار تو )
بیلیرسن نه ایستیه رم من ؟ ( می دانی از خدا چه می خواهم من ؟ )
ائله بیر گونوم اولورسا ( اگر چنان روزی داشته باشم )
بو سؤزون یادیندا قالسین ( این حرفت را به خاطر داشته باش )
وئره جه ک نه ایستیور سن ( به تو هرچه می خواهی خواهد داد )
کی : بهشت ده ، الله ( که : خدا در بهشت )
خان ننه اؤزون دئییردین ( خان ننه خودت می گفتی )
.. ادامه مطلب ...